نویسنده: کارن آرمسترانگ
مترجم: عبّاس مخبر


 
زیر عنوان: اسطوره های دوران شهرنشینی تمدّن های اوّلیّه (4000 تا 800 ق م)
در حدود 4000 سال ق م، انسان گام بلند دیگری به پیش برداشت. ساختن شهرها برای اولین بار در بین النهرین و مصر در حدود 4000 سال ق م و بعدها در چین، هند و کرت آغاز شد. پاره ای از این تمدن های اولیه تقریباً بدون هیچ رد و نشانی از میان رفتند، اما در هلال حاصل خیز (عراق امروز)، شاهد نوعی واکنش اولیه به شهری شدن در اسطوره هستیم که زندگی شهری را تحسین می کند. زندگی بشر فرایند خودآگاه شدن را طی می کرد. مردم اکنون می توانستند در قالب هنرهای متمدن، به آرزوهای خود بیان پایدارتری ببخشند. ابداع نوشتار به معنای آن بود که می توانستند اسطوره های خود را در قالبی ادبی بریزند. آنها وارد عصر تاریخی شده بودند: در شهر ها تغییر شتاب گرفته بود و مردم بر زنجیره ی علت و معلول آگاه تر شده بودند. فناوری جدید باعث می شد که شهرنشینان بر محیط زیست خود کنترل بیشتری اعمال کنند و آنها را به گونه ای فزاینده از دنیای طبیعی متمایز می کرد. زمانه ی هیجان، آزادی و غرور بود.
اما تغییر بزرگی در این مقیاس ترس آفرین است. گفته می شود که تاریخ فرایندی از انحلال است، زیرا لازمه ی هر تحول تازه ای آن است که چیزهای پیشین ویران شوند.(1) وضعیت در شهرهای بین النهرین دقیقاً این گونه بود؛ ساختمان های خشت و تقریباً گلی نیاز به تعمیر و نگهداری مداوم و بازسازی دوره ای داشتند. بر فراز ویرانه های تسطیح شده ی ساختمان های پیشین، سازه های تازه ای برپا شده بود، و به این ترتیب فرایند فرسودگی و نوسازی، هنر جدید طرح ریزی شهری را پدید آورد.(2) تمدن در هیاتی با شکوه اما شکننده تجربه می شد، اما به سرعت رو به انحطاط می رفت. هنگامی که یک دولت شهر به قدرت فائقه تبدیل می شد، رقبای خود را چپاول می کرد. جنگ ها، قتل عام ها، انقلاب ها و اخراج ها فراوان بود. ویرانی به معنای آن بود که فرهنگی که با چنین زحمتی به دست آمده بود باید بارها و بارها از نو ساخته می شد. همواره این ترس وجود داشت که زندگی به بربریت قدیم بازگردد. در مبارزه ی پایان ناپذیر میان نظم و آشوب، اسطوره های شهری جدید، با در هم آمیختن بیم و امید، نقشی میانجی گرانه بر عهده گرفتند.
شگفت نیست که عده ای تمدن را نوعی فاجعه به شمار آورده اند. نویسندگان کتاب مقدس آن را نشانه ی دوری از خداوند می دانستند که باعث اخراج آدم از بهشت بود. زندگی شهری ذاتاً خشونت بار به نظر می رسید، و متضمن قتل و استثمار بود. نخستین انسانی که شهر ساخت قابیل بود (3) که نخستین آدم کش نیز بود. (4) زادگان او بودند که هنرهای متمدن را ابداع کردند: یوبال (5) «پدر همه نوازندگان بربط و نی بود»، و توبل ــ قابیل «صانع هر آلت مس و آهن بود.» (6) زیگورات بزرگ یا برج معبد بابل، بر اسرائیلیان باستان تأثیری عمیق و نامطلوب بر جای گذاشت. این برج نماد گستاخی کفرکیش بود و صرفاً از میل به خودبزرگ بینی سرچشمه می گرفت. آنها این بنا را برج باول یا بابل می نامیدند، چون خداوند برای مجازات سازندگان آن، زبان همه ی قوم زمین را نامفهوم کرد و آنها را در سراسر زمین پراکنده ساخت. (7)
اما خود مردم بین النهرین شهر را جایی می دانستند که در آن می توانستند با ملکوت آسمان روبه رو شوند. شهر تقریباً بازآفرینی بهشت گم شده بود. زیگورات جایگزین کوه در مرکز جهان بود که به نخستین انسان ها امکان داده بود از آن جا به دنیای خدایان صعود کنند. خدایان در شهرها و دوش به دوش مردان و زنان زندگی می کردند؛ در معابدی که المثنای کاخ های شان در عالم ملکوت بود. در جهان باستان هر شهری یک شهر مقدس محسوب می شد. همان طور که اجدادشان شکار و کشاورزی را مقدس و فعالیت هایی قدسی می شمردند، این شهرنشینان اولیه نیز دستاوردهای فرهنگی خود را اساساً ملکوتی می دانستند. در بین النهرین خدایان به انسان ها آموختند که چگونه زیگورات بسازند. انکی، (8) خدای خرد، حامی چرم سازان، آهنگران، آرایشگران، بنایان، سفال گران، میراب ها، پزشکان، نوازندگان و کاتبان بود. (9)
آنها می دانستند به کاری شگفت مشغول اند که زندگی بشر را برای همیشه تغییر خواهد داد. شهرهای آنها فراسو رونده بود، چون فراتر از هر آن چیزی بود که پیش تر می ساختند. آنها در خلاقیت ملکوتی خدایان مشارکت کرده بودند که از دل آشفتگی و آشوب نظمی پدید آورده بودند.
اسرائیلیان به خطا بر این تصور بودند که مردم بین النهرین به گناه خودبزرگ بینی آلوده شده اند. مردمان بین النهرین می دانستند که، در مقایسه با دنیای خدایان که هنوز هم بستر زندگی روزمره ی آنها را تشکیل می داد، زندگی انسان ــ حتی در شهرهای باشکوه آنها ــ گذرا و بی بنیاد است. شهرهای آنها صرفاً سایه ی بی رنگی از گم شده ی دایلمون (10) بود، که اکنون خدایان و معدودی انسان های استثنایی در آن سکونت داشتند. آنها می دانستند که تمدن نیز مانند خود انسان شکننده و ناپایدار است. در مصر که کشوری فشرده است، با یک سلسله کوه از نیروهای دشمن جدا شده و حفاظت می شود، و بر اثر طغیان های منظم نیل حاصلخیز است، به دستاوردهای بشری اطمینان بیشتری وجود داشت. اما در بین النهرین که طغیان دجله و فرات پیش بینی ناپذیر و غالباً ویرانگر بود، باران سیلابی می توانست خاک را به باتلاق تبدیل کند، و یا بادهای سوزان می توانستند آن را به غبار بدل سازند، و همواره در معرض خطر تاخت و تاز قرار داشت، زندگی امنیت بسیار کم تری داشت. به نظر می رسید که حفظ تمدن در مقابل نیروهای ویرانگر طبیعت به تلاشی قهرمانه نیاز دارد. این ترس ها به خصوص در اسطوره های توفان آنها آشکار است. در بین النهرین همواره این خطر وجود دارد که رودخانه ها ناگهان تغییر مسیر دهند، چون هیچ مانع طبیعی در مقابل آنها وجود ندارد. به همین دلیل موارد وقوع سیلاب های ویرانگر فراوان بود. به خلاف مصر، سیلاب برکت نبود، بلکه به استعاره ای برای زوال سیاسی و اجتماعی تبدیل شده بود.
مردم هنگامی که وارد دوران تازه ای از تاریخ می شوند، تصورات خود را در مورد بشر و ملکوت تغییر می دهند. در این تمدن های اولیه، مردان و زنان مانند ما انسان های مدرن، بیش از پیش بر این نکته آگاه می شدند که آنها خود صاحب سرنوشت خویش اند. در نتیجه، دیگر نمی توانستند خدایان را به همان سبک و سیاق اجدادشان ببینند. چون اعمال انسانی در مرکز صحنه قرار گرفته بود، خدایان دورتر به نظر می رسیدند؛ آنها دیگر واقعیتی کاملاً آشکار نبودند که فقط دور از دسترس قرار داشتند. اسطوره شناسی شهری جدید، طوفان را نشانه ی بحرانی در روابط آسمان ــ انسان می دانست. در اتره خسیس (11) که بلندترین اشعار بین النهرینی مربوط به توفان است، خدایان نیز مانند انسان ها شهرساز هستند. خدایان کم اهمیت تر که از کار پایان ناپذیر کندن کانال های آب برای مسکونی کردن حومه ها خسته شده اند دست به اعتصاب می زنند. به همین دلیل است که الهه ــ مادر انسان ها را خلق می کند تا به جای آنها این قبیل کارهای پست را به انجام رسانند. اما انسان ها بیش از حد پرشمار و پر سرو صدا می شوند و خواب انلیل، (12) خدای توفان، را آشفته می کنند. انلیل تصمیم می گیرد با شیوه ی خشنی از کنترل جمعیت، جهان را در سیلاب غرق کند. اما انکی می خواهد اتره خسیس (13) را که انسان «فوق العاده خردمندی» از اهالی شهر شروپپک است نجات دهد، زیرا این دو روابط دوستانه ی ویژه ای با هم دارند. انکی به اتره خسیس توصیه می کند قایقی بسازد و به او یاد می دهد که چگونه می تواند این قایق را آب بندی کند.

 

شرح تصویر: اتره خسیس با راهنمایی انکی، قایقی می سازد.
به دلیل این دخالت نیروهای آسمانی، اتره خسیس نیز مانند نوح می تواند خانواده ی خود و بذر همه ی چیزها را نجات دهد. اما پس از آن که آب ها فرومی نشینند، خدایان از ویرانی به بار آمده هراسان می شوند. در اسطوره ی بین النهرینی، توفان نشانه ی آغاز عقب نشینی خدایان از جهان است. انکی، اتره خسیس و همسرش را به دایلمون می برد. آنها تنها انسان هایی هستند که نامیرا می شوند و با خدایان روابط دوستانه ی قدیمی دارند. اما این داستان، فناوری الهام شده از آسمان را نیز می ستاید، چرا که نسل بشر را از نابودی نجات داده است. در بین النهرین مانند مدرنیته ی ما، تمدن و فرهنگ به گونه ای فزاینده به کانون اسطوره و الهام بدل می شوند.
اما بین النهرینی ها ها کاملاً هم شبیه ما نبودند. شاید خدایان عقب نشینی کردند، اما مردم در فعالیت های روزمره ی خود، بر حضور امر متعال کاملاً آگاه بودند. هر شهری مقر زمینی یکی از خدایان بود، و هر شهروندی، از فرمانروا گرفته تا فقیرترین کارگر یدی، در استخدام یکی از خدایان حامی بود ــ انلیل، انکی، یا اینانا. (14) مردم هنوز از فلسفه ی بازگشت جاودانه تبعیت می کردند که هر چیزی را روی زمین المثنای واقعیتی آسمانی می دانست. این شهر ــ دولت ها را مجمعی از ریش سفیدان اداره می کرد، و به همین دلیل بین النهرینی ها بر این باور بودند که مجمعی آسمانی از خدایان بزرگ نیز بر خدایان فرمان می راند. آنها همچنین بر این فرض بودند که همان طور که فرهنگ شهری ما محصول تحول اجتماعات کشاورزی کوچک بوده است، خدایان نیز تحول مشابهی را از سر گذرانده اند.
از این رو، اسطوره ی آفرینشی که در حماسه ی بابلیان بر جای مانده، بر اساس واژگان آغازین آن انوما الیش (15) نامیده می شود. متن ما متعلق به نیمه ی اول هزاره ی دوم قبل از میلاد است، اما این اسطوره حاوی مطالب بسیار کهن تری است. (16) این شعر با نوعی خداشناسی آغاز می شود و نشان می دهد که خدایان چگونه به وجود آمده اند؛ ماده ای گِل مانند و تعریف نشده در شرایطی که همه چیز فاقد هویت است. در شرایطی که آسمان، زمین یا دریا از هم جدا نبودند، و خدایان «بی نام، بی ماهیت و بی آینده بودند» (17) ، نمک و آب های شور با هم ترکیب شدند. نخستین خدایانی که از گل و لای بیرون آمدند، از عناصر تفکیک ناپذیر بودند. اپسو (18) آب رودخانه ی شیرین بود، تیه مت (19) دریای نمکین و مومو (20) ابری مه آلود. نام آنها را نیز می توان به «مغاک»، «تهی» و «چاه بی انتها» ترجمه کرد.
این خدایان اولیه هنوز بی شکل و بی حرکت اند. اما خدایان دیگری به صورت زوج از آنها بیرون می آیند که روشن تر از پیشینیان شان تعریف شده اند. با جدا شدن این عناصر آسمانی از یکدیگر، کیهانی سامان یافته شکل می گیرد. نخست آب و خاک مخلوط با یکدیگر به وجود می آید که با لهمو (21) و لهامو (22) نمایندگی می شود. سپس انشر (23) کیشر (24) (افق های آسمان و دریا) ، و سرانجام خدای آسمان انو (25) و خدای زمین اِآ (26) به وجود می آیند. اما این اسطوره ی خدایان صرفاً فرضیه پردازی ماوراءطبیعی درباره ی تکامل ملکوت نیست. این نکته نیز مهم است که نوعی تأمل درباره ی خود بین النهرین نیز است. باز هم ملکوت وجهی از دنیای انسانی است. خدایان از چشم انداز جدایی ناپذیرند، و در اریدو (27) که یکی از کهن ترین شهرهای بین النهرین است، تالابی باتلاقی که سکونت را میسر ساخت و محدوده ی این کیش را مشخص می کرد، اپسو نامیده می شد. این اسطوره، جدایی تدریجی از طبیعت را نیز بیان می کرد که شهر نشینان جدید خود آن را تجربه می کردند.
خدایان تازه فعال تر بودند و توانستند بر والدین خود غلبه کنند: اپسو در زمین فرومی رود و اِآ و انو کاخ خود را با محراب ها و تالارهای مشاوره روی جسد تاق باز خود بنا می کنند. شهرسازی همواره نشانه ی لحظات اوج کیهان شناسی بین النهرینی است. اما تیه مت هنوز خطرناک است و لشکری از هیولاهای نیرومند گرد آورده است تا از اپسو انتقام بگیرد. تنها خدایی که می تواند او را در نبردی دشوار شکست دهد، مردوک پسر شکوهمند اِآ است. پس نبردی جان فرسا، مردوک بر جسد عظیم تیه مت می ایستد و او را مانند یک گوش ماهی غول آسا دو نیم می کند تا آسمان و زمین را بسازد و انسان ها در آن زندگی کنند. او قوانینی تدوین می کند و مجمعی آسمانی تشکیل می دهد تا نظم کیهانی تازه را تحکیم کند. و سرانجام مردوک با درآمیختن خون یکی از خدایان در قلمرو ماوراءطبیعی خود مهر و موم شده نیستند، بلکه انسان و دنیای طبیعی نیز همگی از همان ماده ی آسمانی ساخته شده اند.
این اسطوره فرایندی از تغییر بشر را بررسی می کند، که مشابه تکامل خدایان است. درباره ی تحول دولت ــ شهرهای بین النهرین به تأمل می نشیند که به جامعه ی کشاورزی قدیم پشت کرده اند زیرا آن را توسعه نیافته می دانند، و با استفاده از نیروی نظامی خود را مستقر ساخته اند. مردوک (28) پس از پیروزی بابل را بنا می نهد. زیگورات اساگیلا (29) در مرکز این شهر، المثنایی از معبد مردوک در دنیای ملکوت است. به عنوان نماد آسمان نامتناهی، سرکشیده بر فراز همه ی بناهای دیگر، به خانه ی زمینی خدایان بدل می شود. این شهر باب ــ ایلانی (30) به معنی «دروازه ی خدایان» و مکانی که ملکوت وارد دنیای انسان ها می شود نام می گیرد. در اساگیلا خدایان می نشینند تا آئین های مقدسی را گرامی دارند که «گیتی ساختار خود را از آن می گیرد، دنیای پنهان در معرض دید قرار می گیرد و خدایان جایگاه خود را در گیتی پیدا می کنند» (31) بنابراین، شهر می تواند جانشین آن ستون جهانی (32) شود که در عصر طلایی زمین و آسمان را به یکدیگر متصل می کرد.
اسطوره های آفرینش کتاب مقدس نیز نشان می دهند که یهووه با کشتن یک هیولای دریا شبیه به تیه مت، جهان را خلق می کند. (33) این نوع کیهان شناسی در میان مردم خاورمیانه متداول بود. در واقع، واگویه ی این باور آنها بود که تمدن مبارزه ای مستمر و تلاشی عظیم علیه نابرابری ها است که بازگشت به بربریت بی شکل را متوقف می کند. انوما الیش در چهارمین روز جشن سال نو خوانده می شد. مانند بسیاری از روایت های اسطوره ای، رویداد رازآمیز و وصف ناپذیری را توضیح می داد که در زمان مقدس اتفاق افتاده بود. به یک رویداد تاریخی معمولی شباهت نداشت که اتفاق افتاده و تمام شده باشد. آفرینش جهان فرایندی مستمر بود؛ نبردی آسمانی با آشوب که همچنان ادامه داشت، و انسان ها به سیلان انرژی های آسمانی نیاز داشتند تا آشوب و ویرانی را دور نگاه دارد.
در دنیای باستان یک نماد از مرجع نادیده ی خود تفکیک ناپذیر شد، چون شباهت نوعی هویت پدید می آورد و باعث حضور آن واقعیت نادیده می شود. نماد آئینی جشن سال نو یک نمایش بود که مانند هر رویداد تئاتری خوب دیگری، موانع زمان و مکان را از میان برمی داشت، و مخاطبان و شرکت کنندگان را از دل مشغولی های دنیوی منصرف می کرد. نوعی بازی مقدس باورمند کردن بود. پرستندگان احساس می کردند وارد قلمرو ملکوتی بی زمان شده اند که زمینه ی زندگی روزمره ی آنها را تشکیل می داد. یک سپر بلا کشته می شد تا سال میرنده ی بی رمق باطل شود؛ یک نبرد ساختگی، مبارزه ی مردوک با تیه مت را نشان می داد؛ و یک مراسم عیش و عشرت، با تحقیر فرمانروا و نصب یک شاه کارناوالی به جای او، نیروهای آشوب را بازآفرینی می کرد. این فروپاشی آئینی یادآور گسست روانی دشمن در جریان تجربه ی تشرف خویش و حرکت قهقرایی و به دقت هماهنگ شده ی مراسم گذر است. در معنویت کهن، یکی از وجوه گریزناپذیر هر آفرینش تازه ای، بازگشتی نمادین به آشوب اولیه است. (34)
همان طور که می دانیم یک داستان آفرینش، هیچگاه اطلاعاتی واقعی درباره ی منشأ حیات را در اختیار مردم قرار نمی داد. در دنیای باستان، گزارش کیهان شناسی معمولاً در مراسم نیایش خوانده می شد، و در بزنگاه ها، هنگامی که مردم احساس می کردند به گرفتن قدری انرژی ملکوتی نیاز دارند: هنگامی که در آغاز ماجراجویی تازه به دنیایی ناشناخته نگاه می کردند ــ در سال نو، مراسم ازدواج یا تاج گذاری. هدف آن، نه اطلاع رسانی، بلکه در وهله ی اول درمان گری بود. مردم هنگامی که با فاجعه ای در شرف وقوع روبه رو می شدند، قصد داشتند کشمکشی را به پایان برسانند، یا بیماری را درمان کنند، به بازخوانی این اسطوره ی کیهان شناختی مشغول می شدند. هدف، وصل شدن به انرژی های بی زمانی بود که وجود بشر را حمایت می کرد. اسطوره و آئین های همراه با آن، این مطلب را یادآوری می کرد که چیزها پیش از آن که بتوانند بهتر شوند غالباً بدتر می شوند، و بقا و خلاقیت به مبارزه ای ایثارگرانه نیاز دارند.
سایر کیهان شناسی ها نیز به این مطلب اشاره می کردند که خلاقیت مستلزم ایثار است. در اسطوره شناسی ودایی هند، آفرینش محصول نوعی عمل خود ــ قربانی کردن بوده است. پوروشا (35) که یک غول کیهانی بود، خود را به خدایان تقدیم کرد و آنها او را قربانی و قطعه قطعه کردند. کیهان و طبقات اجتماعی تشکیل دهنده ی جامعه ی بشری از پیکر او به وجود آمده و لذا مقدس و مطلق بودند. در چین اسطوره ی دیگری درباره ی غول معروفی به نام پان گو (36) وجود داشت که 36000 سال کار کرد تا کایناتی قابل زیست خلق کند و سپس در پی این تلاش جان فرسا درگذشت. این نقش مایه در اسطوره های جنگ خاورمیانه نیز دیده می شود. تیه مت، موت و لویاتان شیطان نیستند، بلکه صرفاً نقش کیهانی خود را بازی می کنند. آنها باید بمیرند و درد قطعه قطعه شدن را تاب آورند تا کیهانی بسامان از دل آشوب سر برآورد.
بقا و جامعه ی متمدن به مرگ و ویرانی دیگران بستگی دارد، و نه خدایان و نه انسان ها نمی توانند حقیقتاً خلاق باشند، مگر آن که برای قربانی کردن خود آمادگی داشته باشند.
تا به این جا تقریباً به تمامی حول محور دلیری های اولیه و مبارزات خدایان و یا اجداد کهن الگویی روزگاران اولیه متمرکز بوده اند. اما اسطوره های شهری شروع به دست اندازی به دنیای تاریخی کردند. چون وابستگی به ابتکارات بشری افزایش یافته بود، مردم شروع به دیدن خودشان به عنوان عواملی مستقل کردند. فعالیت های خودشان به جلو صحنه آمد، و خدایان بیش از پیش از دنیای انسانی فاصله گرفتند. شاعران شروع به تفسیر داستان های کهن کردند. این تحول را می توان در شعر بابلی حماسه ی گیلگمش (37) به روشنی دید. گیلگمش احتمالاً چهره ای تاریخی بود که حدود 2600 سال قبل از میلاد زندگی می کرد: او در گزارش ها با عنوان پادشاه پنجم اوروک در بین النهرین جنوبی ثبت شده و بعداً به یک قهرمان قومی تبدیل شد. نخستین افسانه ها ماجراهای او را با خدمتکارش، انکیدو، روایت می کنند. آنها دست به اقدامات قهرمانانه ی شمنی از قبیل جنگیدن با هیولاها، دیدار از دیار مردگان، و گفتگو با الهه می زنند. این داستان ها بعداً معنای عمیق تری پیدا کردند و به جستجویی برای زندگی جاودان بدل شدند. اما در روایت نهایی این شعر که در سال 1300 ق م تصنیف شده است، اسطوره به بررسی محدوده ها و معنای فرهنگ انسانی می پردازد.
در آغاز شعر، گیلگمش را در هیأت انسانی می بینیم که راه خود را گم کرده است. در دل اش توفانی به پا است و شروع به ترساندن مردم اش می کند که از خدایان راه چاره ای می طلبند. اما این نکته مهم است که خدایان دیگر مایل نیستند مستقیماً در امور انسان ها مداخله کنند و از طریق یک میانجی این کار را انجام می دهند. برای آن که چیزی جدی در اختیار گیلگمش قرار دهند که از آن خرسند گردد، انکیدو را خلق می کنند؛ موجودی وحشی و ابتدایی که در حومه های شهر به اوباشی گری های دیوانه وار مشغول است. پیکرش پوشیده از موهایی گوریده و برهنه است، علف می خورد، از تالاب ها آب می نوشد. انکیدو در مقام «انسان ــ چنان که ــ در ــ آغاز ــ بوده است»، با جانوران بیش از انسان ها انس و الفت دارد. (38) گیلگمش برای اهلی کردن انکیدو، شمخت روسپی را می فرستد تا به او شیوه های زندگی متمدن را بیاموزد. انکیدو پس از گذراندن شش شب با شمخت، درمی یابد که پیوندش با دنیای طبیعی، حیوانی گسسته است. او متمدن شده و این امر مزیت ها و زیان هایی دارد. انکیدو «کاهش یافته» ، اما مانند یک خدا «عمیق» نیز شده است.(39) او خرد و تشخیصی به دست آورده است که باعث می شود از سبک زندگی پیچیده ی اوروک لذت ببرد؛ سبک و سیاقی چنان متفاوت با وضعیت طبیعی بشر که آسمانی به نظر می رسد.
گیلگمش و انکیدو دوست شدند و ماجراجویی های خود را آغاز کردند. در جریان جستجوهای شان با ایشتر دیدار کردند. در روایت کهن تری از این اسطوره، ازدواج با مادر این الهه نشانه ی دست یافتن به حد اعلای روشنگری و اوج جستجوی قهرمان تلقی شده است، اما گیلگمش ایشتر را سرنگون می کند. این اقدام، نقد نیرومندی بر اسطوره ی سنتی است که دیگر نمی تواند با مردان و زنان شهری به طور کامل سخن بگوید. گیلگمش تمدن را امری ملکوتی نمی داند ایشتر ویران کننده ی فرهنگ است: او مانند مشک آبی است که حمل کننده اش را خیس می کند، مانند کفشی است که پای پوشنده اش را می زند، و مانند دری است که نمی تواند جلو باد را بگیرد. (40) هیچ یک از روابط عاشقانه اش پایدار نمانده اند و همه ی معشوق های خود را نابود کرده است. (41) میرایان در نداشتن برخوردهای ویرانگر با این خدایان غیرمسئول راحت تراند. گیلگمش، انسان متمدن، استقلال خود را از آسمان اعلام می کند. برای خدایان و انسان ها بهتر است که هر یک به راه خود بروند.
ایشتر انتقام می گیرد و انکیدو بیمار می شود و می میرد. گیلگمش مستأصل است. زیر فشار درک این واقعیت که خودش نیز باید بمیرد، به یاد می آورد که بازمانده ی توفان ــ که در این شعر اوت نپیشتیم (42) نام دارد ــ زندگی جاودان پیدا کرده و تصمیم می گیرد برای دیدار او به دایلمون برود. اما انسان ها نمی توانند به معنویت اولیه بازگردند و این جستجو برای دنیای خدایان، نوعی عقب گرد فرهنگی را به نمایش می گذارد. گیلگمش با ریش بلند، موهای وحشی، و پوشیده در پوست یک شیر صحراها را درمی نوردد. او مانند یک شمن، مسیر آفتاب را در سرزمین های نامسکون دنبال می کند، از دیار مردگان دیدار می کند و «دانش سری خدایان» را جستجو می کند. (43) اما هنگامی که سرانجام به دایلمون می رسد، اوت نپیشتیم برای اش توضیح می دهد که خدایان دیگر قوانین طبیعت را برای انسان های برگزیده تعلیق نخواهند کرد. اسطوره های کهن، دیگر راهنمایی برای آرزوهای بشری نیستند. دیدار از دایلمون، رویکرد اسطوره ای کهن را معکوس می کند. (44) در اتره خسیس اسطوره ی توفان از دیدگاه خدایان روایت می شود، اما در آنجا اوت نپیشتیم در باب تجربیات اش، مشکلات عملی راه اندازی قایق، و واکنش انسانی اش به ویرانی ناشی از توفان به تأمل می نشیند. در حالی که اسطوره های کهن بر دنیای مقدس متمرکز بودند و به رویدادها و ارقام معمول توجه چندانی نداشتند، در این جا گیلگمش تاریخی با اوت نپیشتیم اسطوره ای دیدار می کند. با عقب نشینی خدایان از دنیای انسانی، تاریخ، شروع به دست اندازی به اسطوره کرده بود.(45)

 

شرح تصویر: گیلگمش با ریش بلند، موهای وحشی، و پوشیده در پوست یک شیر صحراها را درمی نوردد.
گیلگمش به جای آن که از خدایان اطلاعات سودمند بگیرد، درسی دردناک درباره ی محدودیت های بشر می آموزد. او دوباره به تمدن بازمی گردد: حمام می گیرد، پوست شیر را کنار می گذارد، موهای اش را اصلاح می کند و لباس تمیز می پوشد. از این پس بر ساختن دیوارهای اوروک و ترویج هنرهای متمدن تمرکز خواهد کرد. او شخصاً خواهد مرد، اما این یادمان ها، به خصوص اختراع خط که دستاوردهای او را برای آیندگان ثبت خواهد کرد، نامیرایی او خواهند بود. (46) در حالی که اوت نپیشتیم بر اثر صحبت کردن با یک خدا خردمند می شود، گیلگمش یاد گرفته است که بدون کمک ملکوت درباره ی تجربه ی شخصی خود به تأمل بپردازد. او پاره ای توهمات را از دست داده و در عوض «خرد کامل» به دست آورده و «خسته و فرسوده بازگشته، اما در نهایت به تسلیم و رضا رسیده است».(47) او از دیدگاه اسطوره ای کهن فاصله گرفته، اما تاریخ نیز تسلاهای خاص خود را دارد. در یونان نیز ارزیابی مجدد و مشابهی از آرمان های اسطوره ای کهن صورت می گیرد. به عنوان مثال، اسطوره ی آدونیس، داستان دوموزی و ایشتر را دوباره قالب ریزی و آن را به یک اسطوره ی سیاسی تبدیل می کند. (48) او مقام یک شکارچی نومید، از پشت سر گذاشتن مناسک تشرف ناکام مانده است؛ مناسکی که غالباً بر آزمون های شکار تکیه می کرد و نوجوان یونانی را به مقام شهروندی برمی کشید. او زیر نفوذ دو الهه، هرگز از دنیای زنان جدا نمی شود. شهروندان یونانی از طریق خانواده در شهر متحد می شدند، اما آدونیس محصول زنا با محارم است که خانواده را از آرمان اش منحرف می کند و باعث می شود که او نتواند خانواده ای برای خود پیدا کند. سبک و سیاق زندگی غیرمسئولانه ی او به جباریت نزدیک تر است؛ یعنی صورتی از حکومت که شاه را بالاتر از قانون قرار می داد و مطلوب آتنی ها نبود. جشنواره ی آدونیس که با زاری مهارگسیخته ی زنان همراه است، چندان مطلوب نهادهای مذکر نبود. به اختصار می توان گفت که او به لحاظ سیاسی عقب مانده بود، و احتمالاً به آتنی ها کمک می کرد که با تشخص بخشیدن به هر آن چیزی که مخالف با راه و رسم سنگین و مردانه ی شهر بود خود را تعریف کنند.

پی نوشت ها :

1. Karl Jaspers, The Origin and Goal of History (trans. Michael Bullock, London, 1953) ,47.
2. Gwendolyn Leick, Mesopotamia, The Invention of the City (London ,2001) ,268.
3. Cain.
4. 17 :Genesis 4.
5. Jubal.
6. Genesis 4: 21-22.
7. Genesis 11: 9.
8. Enki.
9. Leick, Mesopotamia, 22-23.
10. Dilmun، احتمالاً محل باغ عدن که در حماسه ی گیلگمش به عنوان بهشت گم شده توصیف شده است.م.
11. Atrahasis.
12. Enlil.
13. In other epics, Atrahasis is called Ziusundra and Utnapishtrin ('he who found life').
14. Thokhild Jacobsen, 'The Cosmos as State' in H. and H. A, Frankfort (eds) , The Intellectual Advanture of Ancient Man, An Essay on Speculative Thought in The Ancient Near East (Chicago, 1946) , 186- 197.
15. Enuma Elish.
16. Ibid., 169.
17. , Enuma Elish, I: 8- 11 Sandars, Poems of Heaven and Hell ,73, in.
18. Apso.
19. Tiamat.
20. Mummu.
21. Lahmu.
22. Lahamu.
23. Ansher.
24. Kishar.
25. Anu.
26. Ea.
27. Eridu.
28. Marduk.
29. Esagila.
30. bab-ilani.
31. Enuma Elfish ,VI:19, in Sandars, Poems of Heaven and Hell , 99.
32. axis mundi.
33. Isaiah 27: 1; Job 3: 12, 26: 13; Psalms 74: 14.
34. Eliade, Myths, Dreams and Mysteries ,80- 81; The Myth of the Eternal Return, 17.
35. Purusha.
36. Pan Gu.
37. The Epic Of Gilgamesh.
38. The Epic of Gilgamesh, I: iv: 6, 13, 19, Myths from Mesopotamia, Creation, The Flood, Gilgamesh and Others (trans . Stephanie Dalley Oxford, 1989) ,55.
39. Ibid., I: iv: 30- 36, p. 56.
40. Ibid., VI: ii: 1- 6, p. 78.
41. Ibid., VI: ii: 11- 12, p. 78- 9.
42. Utnapishtim.
43. Ibid., XI:vi: 4,p. 118
44. David Damrosch, The Narrative Covenant. Transformations of Genre in the Growth of Biblical Litrature (San Francisco , 1987) ,88 -118.
45. Epic Of Gilgamesh ,XI:ii:6- 7 in Dalley ,,113.
46. Ibid.,I:9-12, 25- 29, p. 50.
47. Ibid ., I:4-7,p. 50.
48. Robert A. Segal, 'Adonis: A Greek Eternal Child ' in Dora C . Pozzi and John M.Wickersham (eds) ,Myth and the Polis (Ithaca,New York and London ,.1991) 64- 86.

منبع: آرمسترانگ، کارن، (1390)، تاریخ مختصر اسطوره، عبّاس مخبر، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1390.